سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عـــــ‍ـــقــــربــــــ ه

سلام بچــــه ها!

می خـــوام براتون از شعرهای حسیـــن پــناهی بذارم،همونی که تو آژانس دوستی بازی می کرد،یادتون اومد؟؟؟؟

اگه بخوام معرفیش کنم باید بگم متولد سال 1359 (1960) است،در روستای دژکوه که تو کهگیلویه و بویر احمدِ متولد شده! سال  54 میره قم تا تو حوزه درس بخونه ولی رهاش می کنه،یک سال تو شوشتر معلم میشه،سال بعدش میره اهواز و هی هر روز سراغِ یه ماری میره تا این که برمیگرده روستاش و ازدواج می کنه بعد دوباره میره اهواز و تو کتابخونه شر مشغول کار میشه و اولین بچه اش به دنیا میاد(لیلا) ،جنگ که میشه میره جبهه و دومین فرزندش هم به نامِ آنا به دنیا میاد تا این که سال 60 به تهران مهاجرت می کنن و یک سال در یکی از مقبره های خصوسی امام زاده قاسم ساکن میشن(اینجاشو خودمم نفهمیدم یعنی چی خصوصی؟؟؟؟؟؟؟؟؟) بعد از اون به عضویت گروه تئاتریِ آناهیاتا در میاد و واردِعرصه هنر و نویسندگی و کارگردانی میشه،اگه سوالی راجع به آثارش داشتین میتونین بپرسی بهتون جواب میدم،خیلی ظولانی میشه اگه بخوام اینجا بگم

14 مرداد سال 83 فوت کرد و پیکرش 3 روز بعد توسطِ دخترش کشف شد!

روحش شاد

متن ها وشعرهایی که می نویسم از دفتر اول شعرهاش به نام «به وقت گرینویچ»هست.

در کودکی...

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم  خوشجال باشم یا نباشم!چون هیچ موضع گیری خاصی در برابرِِ زندگی نداشتم.

فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمانِ حیات ذره یی بودم که می درخشیدم،آن روزها میلیون ها مشغله ی دل گرم کننده در پس اندازِ ذهن داشتم!از هیات گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرمِ رنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابرها،از سیاهی کلاغ گرفته تا شرخی ِ انار،همه و همه دل مشغولی های ِ شیرینِ ساعاتِ بیداری ام بودند،به سماجت گاوها برای معاش،زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر می شدم.

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس،توقعم را بالا برد! توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار ِ کسالت ِ روحی کرد و این در دورانِ نواجوانیم بود! مشکلاتِ راه مدرسه در روزهای بارانی کجبورم کرد به خاطرِ پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمولِ مساحت ها ،اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد!

هرچه بزرگتر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعب و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم!!
                                                                                                                                                   ادامه دارد....

 


نوشته شده در جمعه 91/9/3ساعت 12:52 عصر توسط nasim yari نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت